بریدههایی از کتاب آخرین چیزی که به من گفت
۴٫۰
(۱۸۱)
در هر صورت، وقتی عاشق کسی میشوی، اوضاع همیشه همین است. باید خوب و بدشان را دوست داشته باشی. بارها و بارها، آزمایش میشوی و باید تلاش کنی آن عشق را زنده نگه داری. نمیتوانی با دیدن کاستیهای آنها رویت را برگردانی. هر چقدر هم دیدن آن کاستیها طول بکشد، اگر بهاندازۀ کافی قوی باشی، کاستیهایشان را قبول میکنی. حداقل، آنها را به اندازهای میپذیری که اجازه ندهی کاستیها و بدیهایش تنها چیزی باشد که از او باقی میماند.
eliy
وقتی اتفاق بدی برای آدم میافتد، این سختترین قسمتش است. هر لحظه، آن اتفاق را به خاطر نداری. مدتی فراموشش میکنی و بعد، دوباره، سراغت میآید. بالاخره، خیلی خوب میفهمی که مجبوری با آن کنار بیایی. از تو انتظار میرود تا به زندگی ادامه دهی.
eliy
"قسمت سختش اینه که اوئن اون آدمی نیست که تو فکر میکنی."
و بعد، گریدی بردفورد با ماشینش دور میشود.
Sky_Blue
"یه چیزی که خیلی وقت پیش از بابام یاد گرفتم اینه که اگه کسی چیزی رو بدونه، مخفی کردنش خیلی سخته. سؤالهای عادیای هستن که اگه از موضوعی باخبر باشی، یادت میره اونها رو مطرح کنی. اگه هیچی از یه ماجرا ندونی، یعنی مثل تو، اون وقت، کلی سؤال میکنی تا بفهمی قضیه دقیقاً چیه
Sky_Blue
حدس میزنم یک روانشناس کاربلد با شنیدن این داستان به این نتیجه برسد که تماشای تلاش پدربزرگم برای من امیدبخش بود و به من این نوید را میداد که او میتواند همین کار را برای من انجام دهد؛ تا بتوانم از نو شروع کنم.
اما در حقیقت، چیزی که مایۀ تسلی من میشد درست برعکس این بود. تماشای کار کردن پدربزرگم به من یاد داد که همیشه، همه چیز ساده نیست.
Sky_Blue
"پدربزرگم میگفت اکثر مردم نمیخوان بشنون چی میتونه باعث بشه کار بهتر انجام بشه، اونها فقط میخوان بدونن چطوری میتونن این کار رو راحت انجام بدن."
"پدربزرگت نمیگفت اینجور مواقع باید چی کار کرد؟"
"اولین پیشنهادش این بود که آدمهای دیگهای پیدا کنی."
hamtaf
زندگی در شهرهای کوچک همین است. مردم حواسشان به همدیگر هست و به همین راحتیها، با کسی که دوستش دارند دشمن نمیشوند.
و آدمهای جدید را هم بهراحتی میان خودشان راه نمیدهند
hamtaf
شاید همۀ ما احمقیم، هر کس بهشکل خاص خودش. وقتی بحث آدمهایی که ما را دوست دارند و سعی میکنیم دوستشان داشته باشیم پیش میآید، همۀ ما احمقیم.
hamtaf
"یه چیزی که خیلی وقت پیش از بابام یاد گرفتم اینه که اگه کسی چیزی رو بدونه، مخفی کردنش خیلی سخته. سؤالهای عادیای هستن که اگه از موضوعی باخبر باشی، یادت میره اونها رو مطرح کنی. اگه هیچی از یه ماجرا ندونی، یعنی مثل تو، اون وقت، کلی سؤال میکنی تا بفهمی قضیه دقیقاً چیه، اما..."
hamtaf
در زندگی، صدها تصمیم میگیریم. دائم تصمیمهای مختلف میگیریم، اما گاهی، درست همان تصمیم بیاهمیتی که حتی بیش از چند ثانیه فکرت را مشغول نکرده اینقدر مهم میشود.
n re
حجم
۲۵۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۲۵۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان