کتاب همه آرزو دارند!

کتاب همه آرزو دارند! (داستان‌های جنایی ماجراجویی) نوشتهٔ هوما حلی ساز است و نشر ارسس آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب همه آرزو دارند!

این کتاب داستان های هوما است. دختری هنرمند و خیال‌پرداز که عاشق نوشتن و نقاشی است. او کتاب زیاد می‌خواند چون پدر و مادری فرهیخته دارد که از دوران کودکی هوما را با کتاب آشنا کردند و حالا شیفتگی‌های چندین ساله‌اش را با کتاب مطالعه می‌کنید. این اولین اثر هوما حلی ساز دختری ۱۲ ساله است که مجموعه داستان خود را به چاپ رسانده.

ویراستاری این اثر به عهدهٔ حمیدرضا رضوانی اول بوده و ماه تولد کتاب او مهر ۱۴۰۲ است.

در مقدمه کتاب می‌خوانیم: «گاه با خودم می‌اندیشم حاضرم لذتی که از خواندن آثار کودکان و نوجوانان و جوانان نویسنده عایدم می‌شود را با چه چیزی عوض کنم؟ پاسخ هر بار یکی است. هیچ چیز!

هر بار که خیالم با قلم یکی از این نو نویسندگان در سرزمین داستان‌ها به پرواز در می‌آید و هر بار که با اثر خلاقانه‌ای روبرو می‌شوم ذوق زده می‌گویم این، یکی از نویسندگان بزرگ و آینده‌دار خواهد شد.

این بار هوما... هوما حلی ساز.

دختری که از وجود پدری دانشمند و مادری فرهیخته در کنارش سود می‌برد و خود نیز به کتاب و نویسندگی و هنر علاقه‌ٔ فراوانی دارد.

این نخستین اثر هوما است که می خوانید. او ۱۲ سال بیشتر ندارد اما داستان‌های ماجراجویی که نوشته انسان را به هیجان می‌آورد.

امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید و او را حمایت کنید تا گام به گام پیشرفت کرده و با پشتکاری که دارد در آینده شاهد رمان‌‌هایی جذاب و هیجان انگیزش باشیم.»

سه داستان کتاب هوما شامل سرقت تاریخی، یاقوت آبی و اگر است.

خواندن کتاب همه آرزو دارند! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب همه آرزو دارند!

«سالن پر شده بود از سوال‌هایی که خبرنگاران می‌پرسیدند و دنبال من به سمت ماشینم می‌آمدند. در واقع این سخت‌ترین بخش کار من است.

سلام. من کارن هستم. یک دانشمند معروف که می‌خواهم رویای بچگیم را ادامه دهم.

مامان.

بله عزیزم.

چرا آدما اینقدر سوال دارن؟

بخاطر اینکه آدما باید پرسش کنن تا بتونن بیشتر بدونن. چون هیچ انسانی کامل نیست.

حتی تو؟

حتی من! یادم رفت بگم. من یک خانواده دارم. دخترم کاترین و شوهرم مایک.

بابا این حرف مامان درسته؟

بله عزیزم درسته.

عزیزم انقدر پدرت رو سوال پیچ نکن وگرنه مغزش داغ می‌کنه.

کل ماشین پر شد از خنده. راننده، ماشین را داخل خانه‌ی قصری شکلی که من داشتم برد. اگه یادتون باشه گفتم معروفم. پس پولدارم هستم. به محض اینکه وارد خونه شدم، رفتم توی اتاقم تا پروژه‌ای که ۱۰ سال منتظرش بودم رو به سرانجام برسونم. سرانجام ماشین زمان رو ساختم و آماده‌ی امتحان کردنش بودم. راستش در ماشین زمان، هر 1ساعت، در دنیای حال یعنی 1دقیقه. پس نبودم حس نمیشه.»