دانلود و خرید کتاب عشق نامه ایرانی کیهان خانجانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب عشق نامه ایرانی اثر کیهان خانجانی

کتاب عشق نامه ایرانی

معرفی کتاب عشق نامه ایرانی

کتاب عشق نامه ایرانی مجموعه داستان‌های کوتاه عاشقانه نوشته کیهان خانجانی است. این داستان‌ها همه از یک موضوع مشخص سخن می‌گویند و در عین استقلال، به این واسطه به همدیگر متصل شده‌اند: عشق

درباره کتاب عشق نامه ایرانی

عشق نامه ایرانی همانطور که از نامش پیداست، درباره عشق است. داستان‌هایی کوتاه در این کتاب گرد هم آمدند و همگی از عشق حرف می‌زنند. عشقی که همیشه و در همه حال وجود دارد... 

کیهان خانجانی در این کتاب، دوازده روایت مختلف را گردآوری کرده است. هر کدام با یک ویژگی خاص، هر کدام با رخدادهای مخصوص به خودش و سرانجامی که منحصر به خودش است اما همگی با یک مضمون. داستان‌های عشق نامه ایرانی در زمان‌ها و مکان‌های مختلف رخ می‌دهند و هر کدام در گوشه‌ای از خاک دنیا اتفاق می‌افتند. همین موضوع هم سبب شده است تا لحن و نوع روایت در هر داستان بدیع باشد و از دیگر داستان‌های کتاب، متمایز.

کتاب عشق نامه ایرانی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

عشق نامه ایرانی را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران و تمام دوست‌داران داستان‌های کوتاه عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره کیهان خانجانی 

کیهان خانجانی ۲ خرداد ۱۳۵۲ در رشت متولد شد. علاقه او به ادبیات از دوران دبیرستان آغاز شد و بعد از ملاقات با نصرت رحمانی (شاعر معاصر) و احمد گلشیری شدت گرفت. او در حال حاضر به برگزاری کارگاه‌های داستان‌نویسی در گیلان و تهران می‌پردازد. نتیجه این کارگاه‌ها، ۲۵ جلد مجموعه داستان و رمان بوده که تحت عنوان «کانون داستان چهارشنبه رشت» است. او همچنین سردبیر نشریه «ویژه ادبیات خزر» نیز بود که پس از ۱۵ شماره بالاجبار تعطیل شد.

از میان آثار کیهان خانجانی می‌توان به سپیدرود، زیر سی‌وسه‌ پل، بند محکومین، عشق نامه ایرانی و یحیای زاینده رود اشاره کرد. او همچنین برای آثارش جوایز و افتخارات ادبی بسیاری از جمله عنوان تقدیر شده جایزه ادبی مهرگان و نامزد بهترین مجموعه داستان سال در پنجمین دوره جایزه بنیاد گلشیری را از آن خود کرده است. 

بخشی از کتاب عشق نامه ایرانی

روزی روزگاری ایران

احتراماً به استحضار عالی می‌رسانم... عذر می‌خواهم، پیش از شروع نوشتن پرسشی داشتم: چه چیز را توضیح دهم؟ البته آویزه گوش دارم که فرمودید «فقط جیم! سینْ موقوف، ملانقطی!» اما غریب است قربان، سؤال مربوطه را شفاهاً به‌تفصیل می‌پرسید و علی‌النهایه فقط دو کلمه «توضیح دهید» را بر کاغذ مرقوم می‌فرمایید، سپس امر می‌نمایید تمام کُنه و حواشیِ موضوع را واوبه‌واو بنگارم. بگذریم، حتماً مقتضیات این‌جا ایجاب می‌کند. پس سمعاً و طاعتاً، چرا که الله یحب المستمعین و المطیعین.

احتراماً به استحضار عالی می‌رسانم... عذر می‌خواهم، پیش از شروع نوشتن، عرضِ دیگری دارم. ضمن اظهار شرمساریِ مجدد به سببِ پشت کردن به شما، از الطاف‌تان سپاس‌گزارم که فرمودید «گل پشت‌ورو نداره، ملانقطی!» اما از نشستن بر این صندلیِ مُحصلی و بی‌وقفه نگاه کردن به این موزاییک‌های سفید و کاغذ سفید و دیوار سفید، آن هم از این فاصله دووجبی، چشمانم سیاهی می‌رود و گاه تحریک می‌شوم رو برگردانم. بگذارید به حساب تمایل حقیر به زیارت چهره نورانی شما و مطابقه آن با صدای غرّا و پُرجذبه‌تان.

احتراماً به استحضار عالی می‌رسانم... عذر می‌خواهم، پیش از شروع نوشتن، فدویِ سراپا تقصیر را ببخشایید. حتماً بعدِ این‌که کاغذ را، حسب‌الامر جناب‌عالی که «کله‌ت رو مثل جغدْ صد و هشتاد درجه نچرخون، ملانقطی!»، از روی شانه‌ام حضورتان تقدیم کنم، به‌محض رؤیت و مطالعه عصبانی می‌شوید. باور بفرمایید قصد یاوه بافتن ندارم. نوشتنِ این درددل را به حساب عدم‌آشنایی‌ام با شیوهٔ مرسوم اداره‌تان بگذارید که بر جاهلانی چون من حرجی نیست.

جانم... بله... بر چشم... می‌نویسم... عصبی نشوید... اوامر عالی مطاع... عزت عالی زیاد... جانم... بله... بر چشم... می‌نویسم... عصبی نشوید...

اجازه بدهید تمام ‌و کمال توضیح دهم که بنده وکیل ندارم و الزامی هم به داشتن آن نمی‌بینم، زیرا موکلِ وکلایی زحمتکش چون شمایم و خطاکاری سهوی‌ام. به گمانم غلط نوشتم، خطای سهوی‌کارم. البته این مورد هم ثقلِ آهنگ دارد. به هر روی، شما به دیده اغماض بنگرید که اِن الله ستار العیوب و همچون مراوده شفاهی‌مان نفرمایید «تو رو به حضرت عباس خودت می‌فهمی چی می‌گی ملانقطی؟»

حقیر مال‌ومنالی ندارم، که اگر می‌داشتم این‌جا نمی‌بودم، آن هم به خاطرِ چند سطر اضافه کردن به یک اعلامیه، اطلاعیه، نوشته، فی‌الواقع نمی‌دانم چه نام بر آن مرقومه منحوسه بگذارم. البته هنوز نامطلعم شما با متنِ آن موافق‌اید یا خیر. شاید فقط با جملات اضافه ‌شده توسط این‌جانب مخالف‌اید که فرمودید «ملانقطیِ گیج! هم ما رو گیج کردی هم یه شهر رو.»

همان‌گونه که واقف‌اید، بنده در دکانم برای برخی بندگان خدا شکوائیه برای دادگستری و استشهادیه برای ادارات می‌نویسم تا شاید از دولتیِ ثوابی ناچیز و مبلغی ناچیزتر، برای شدتِ خودم فرجی پیش آید. انشاءالله تعالی فرجِ بعد از شدت. پس با اجازه دلایلی ذکر می‌کنم، باشد که سبب تبرئه‌ام باشد و مرهونِ اغماض نظر.

چه ایراد دارد که در جیب هر کس خودنویسی یافت شود؟ از دورانِ مشقِ مدرسه تا آخرین مقطع تحصیلیم ششم طبیعی، تا کارمندی در بایگانی اداره ثبت، تا تصحیح و توشیحِ املای فرزندان، تا بازنشستگی و دکان‌داری و عریضه‌نویسی، هماره به خطِ خوش ارادت داشته و به آن شهیر گشته‌ام. البته اکنون تحت فشار وجدان قرار گرفته و دست و قلم و خطم لرزان است. ببخشایید. شاید بد نباشد شما نیز از همان خودنویس‌ها در اختیار مراجعین بگذارید. البته فقط و فقط از بابت راحت‌خوانیِ سرکار عالی می‌گویم.

هنگامی که کاغذ مربوطه را زیر درِ دکان خود پیدا نمودم، البته نه همان وقت، شب که در بستر بودم و به نوشته‌اش فکر می‌کردم، به‌ناگاه آن خبط به مخیله‌ام خطور کرد. از جا جَستم. شبِ جمعه بود و وظیفه مشروعه در جوارِ جان‌عیال‌جانِ این‌جانب؛ اسائه ادب نباشد، خواهر شما. جا خورد که چه شده و غر زد «هیچ جات به قدرِ همون قلم‌نیِ شقّ‌ورق که می‌فروشی قامت و استقامت نداره. مرد هم این‌قدر بی‌جوهر؟!»

تنبان‌پانکرده، سروقتِ کُت رفته، نوشته را درآورده، در ذهن سبک‌سنگین کرده، تا خلاصه آن وسوسه به عقلِ ناقصِ شیطان‌زده رسید ــ مِن شرِ الشیطان الوسواس الخناس ــ و کلمه خودنویس را به نوشته افزودم. جان‌عیال‌جان همچنان غر می‌زد و ادای شعر خواندنم را با کلمات خاص خود درمی‌آورد، «مردکِ بی‌جوهر و بی‌جان که دید؟ / بند نافش را کدام ماما برید؟»

البته اگر به‌عینه گفته‌ها را می‌نویسم، هم از این بابت است که فرمودید «کلی‌بافی نکن ملانقطی! ریزبه‌ریز و موبه‌مو و جزءبه‌جزء!» و هم از بابتِ صدقِ در پاسخ که مبادا خدای‌ناکرده شبهه‌ای دال بر خودساختگیِ حرف‌هایم دراُفتد. به هر صورت، جان‌عیال‌جان که آن غر را زد و گفت «بی‌جوهر» با خود گفتم خودنویس را اگر بنویسم، جوهر نیز خریداری می‌کنند. البته مطمئن نبودم خارجی‌ها کاغذِ اَبروباد داشته باشند. خط می‌نویسند مگر؟ الله اعلم. از آن کفار هیچ بعید نیست؛ حُسن‌مان را به شکل صادرات می‌گیرند و قُبح‌شان را واردمان می‌کنند.

نظرات کاربران

شب‌ناز شمس
۱۳۹۹/۱۲/۰۷

با توجه به متن نمونه، می‌خوام کتابو بخونم... ولی انصافا قیمتش زیاده...🤕 افزایش قیمت epub رو درک نمی‌کنم...

لافکادیو
۱۳۹۹/۱۲/۲۴

من عاشقش شدم مخصوصا داستان دلبر . خیلیییییی عالی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

حجم

۹۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان