دانلود و خرید کتاب او نیمه شب می آید عرشیا عباسی آزاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب او نیمه شب می آید اثر عرشیا عباسی آزاد

کتاب او نیمه شب می آید

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب او نیمه شب می آید

کتاب او نیمه شب می آید نوشته عرشیا عباسی آزاد است. کتاب او نیمه شب می آید را انتشارات متخصصان منتشر کرده است این کتاب داستانی ترسناک است که خواننده را با خود به دنیای ماورا می‌برد.

درباره کتاب او نیمه شب می آید

کتاب داستان پسری به نام مایکل است که کابوس های تکراری و عجیب می‌بیند، موجودی ترسناک هر شب در خوابش از پنجره داخل می‌آید و او را صدا می‌زند. مایکل سعی می‌کند قبول کند این موضوع فقط خواب است اما نمی‌تواند به راحتی با این موضوع کنار بیاید. اوضاع جایی به هم‌میریزد که یک روز مادر و پدر مایکل دیوانه می‌شوند و با چاقو دنبالش می‌کنند. مادر مایکل مدام تکرار می‌کند تمام خون او را می‌خواهد و مایکل ناگهان در خانه بیدار می‌شود، نامه ای از مادرش پیدا می‌کند که پدرش دیوانه شده است و او را به بیمارستان برده‌اند. مایکل حالا مطمئن است که درگیر اتفاقی شوم شده است.

خواندن کتاب او نیمه شب می آید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های ترسناک پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب او نیمه شب می آید

فردا به‌همراه سران مدرسه به یک فستیوال هات‌داگ‌خوری خواهیم رفت و به‌نظرم در طی سال تحصیلی، این بهترین کاری بود که مدیر می‌توانست برای ما انجام دهد. الکس برای این روز، روزشماری می‌کرد؛ حدس می‌زنم الآن کل فکروذکرش شده هات داگ چون او خیلی چاق است و خیلی فست فود دوست دارد؛ خیلی‌خیلی!

پس از خوردن شام به پدر و مادرم شب بخیر گفتم و به‌سوی اتاقم حرکت کردم. از صدای جیرجیر کف‌پوش متنفر بودم، از باز بودن پنجره‌ی اتاقم وحشت داشتم و همچنین او ...

حتی فکر کردن به آن عجوزه تنم را می‌لرزاند، هیچ‌کس مرا درک نمی‌کند، چون هیچ‌کس در شرایط من قرار نگرفته است. پتویم را تا چانه‌ام بالا کشیدم، توانایی تکان خوردن نداشتم و صدای نفس خود را می‌توانستم بشنوم چون سکوت در فضای اتاقم حکم‌فرما بود. نفهمیدم کی خوابم برد! حتی در خواب هم مضطرب بودم و به خود می‌لرزیدم؛ بله همان خواب در حال تکرار شدن بود. تمام کارهایی که در این خواب انجام می‌دادم ناخواسته بودند.

از خواب بیدار شدم و بر روی تخت نشستم و به ساعت مچی خود که بر روی میز کوچک کنار تختم قرار داشت نگاهی انداختم. ساعت ۳ بود. صدای جیرجیر کف‌پوش به گوشم رسید؛ بلندتر، بلندتر، بلندتر ...

سپس، صدای نفس کشیدنش، صدای جیرجیر کف‌پوش را همراهی کرد. کم‌کم سایه‌اش روبروی در اتاقم پدیدار شد. می‌توان از سایه‌اش تشخیص داد که موهای افشان و بسیار بلندی دارد.

ناگهان صدای جیغش گوشم را به‌شدت خراشید و سایه‌اش ناپدید شد. پنجره‌ی اتاق بسته بود، ولی با صدای مهیب رعدوبرق، باز شد. پرده‌ها به‌شدت در حال تکان خوردن بودند، گویا می‌خواستند از دستش فرار کنند. نور ماه اتاق را روشن کرده بود. در همین حال صدایی نجوا کنان مرا می‌خواند: «مایکل! مایکل! مایکل!...»

ناخواسته از تخت برخواستم، به‌سوی صدا رفتم، نزدیک‌تر! نزدیک‌تر! نزدیک‌تر! ... او آنجا بود، زخم‌های عمیق، پوستی توسی‌رنگ، مویی بلند و چشم‌های آتشین و هشت دست ...

به او خیره شدم، لبخندی به من زد و گفت: «مطمئناً متوجه شدی که من نیمه‌شب میام!» این را گفت و به من حمله‌ور شد.

با صدای جیغ بلند خودم از خواب پریدم، نفس کشیدن برایم سخت بود، خیس عرق بودم. خوشبختانه صبح شده بود و ساعت ۶ بود. در اتاقم باز شد و پدرم با نگرانی و عجله وارد اتاقم شد و گفت: «نکنه بازم همون خواب رو دیدی؟! مایکل من نگرانتم. لطفاً دیگه دنبال بازی‌ها و کتاب‌های ترسناک نرو! مگه نمی‌بینی چه آسیبی به روح‌و روانت زده؟!»سپس، صدای نفس کشیدنش، صدای جیرجیر کف‌پوش را همراهی کرد. کم‌کم سایه‌اش روبروی در اتاقم پدیدار شد. می‌توان از سایه‌اش تشخیص داد که موهای افشان و بسیار بلندی دارد.

ناگهان صدای جیغش گوشم را به‌شدت خراشید و سایه‌اش ناپدید شد. پنجره‌ی اتاق بسته بود، ولی با صدای مهیب رعدوبرق، باز شد. پرده‌ها به‌شدت در حال تکان خوردن بودند، گویا می‌خواستند از دستش فرار کنند. نور ماه اتاق را روشن کرده بود. در همین حال صدایی نجوا کنان مرا می‌خواند: «مایکل! مایکل! مایکل!...»

ناخواسته از تخت برخواستم، به‌سوی صدا رفتم، نزدیک‌تر! نزدیک‌تر! نزدیک‌تر! ... او آنجا بود، زخم‌های عمیق، پوستی توسی‌رنگ، مویی بلند و چشم‌های آتشین و هشت دست ...

به او خیره شدم، لبخندی به من زد و گفت: «مطمئناً متوجه شدی که من نیمه‌شب میام!» این را گفت و به من حمله‌ور شد.

با صدای جیغ بلند خودم از خواب پریدم، نفس کشیدن برایم سخت بود، خیس عرق بودم. خوشبختانه صبح شده بود و ساعت ۶ بود. در اتاقم باز شد و پدرم با نگرانی و عجله وارد اتاقم شد و گفت: «نکنه بازم همون خواب رو دیدی؟! مایکل من نگرانتم. لطفاً دیگه دنبال بازی‌ها و کتاب‌های ترسناک نرو! مگه نمی‌بینی چه آسیبی به روح‌و روانت زده؟!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۵ صفحه

حجم

۴۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۵ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان