بریدههایی از کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم
۳٫۱
(۱۷)
سن که بالاتر میرود، بعضی دوستیها روز به روز اضافیتر بهنظر میرسند و درنهایت به جایی میرسی که از خودت میپرسی «آخرش که چه؟» و آنجاست که همهچیز را تمام میکنی.
Tuberosa
چیزی باعث شد که خانه را ترک کند؟ فکر میکنم زمان زیادی ناامیدی را تحمل کرده بود.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
اگر یک چیز باشد که آدمهای همسن من تحمل شنیدنش را نداشته باشند، این است که آدمهای همسن تو بخواهند از اخلاق برایمان حرف بزنند. به دنیای اطرافت نگاه کن. دنیایی که شما برای ما بهجا گذاشتهاید. فکر میکنی جایی هم برای ما باقی مانده که به اصول و اخلاقیات فکر کنیم؟ حالم به هم میخورد از اینکه بشنوم نسل من هیچچیز از ارزشها نمیفهمد. ما تبدیل شدهایم به موجوداتی مادیگرا. از هیچ اصول و مکتبی سر درنمیآوریم. میدانی چرا به این روز افتادهایم؟ همینطور یک حدس الکی بزن. درست است: چون شما ما را اینطور تربیت کردهاید!
Nastaran Ghadimi
ماشینها مثل آدمها هستند. ما همهجا را زیر پا میگذاریم، با عجله اینطرف و آنطرف میرویم و تا فاصلهٔ چنداینچی به هم نزدیک میشویم، اما تماس چندانی برقرار نمیشود.
Nastaran Ghadimi
ما نسل عجیبی هستیم، مگرنه؟
ـ منظورت چیست؟
ـ ما هیچوقت بزرگ نشدیم. زندگی ما هنوز هم به پدر و مادرهایمان گره خورده است. من پنجاه سالم شده است و هنوز احساس میکنم باید از مادرم اجازه بگیرم. هنوز که هنوز است، نتوانستهام از زیر سایهٔ پدر و مادرم خارج بشوم. تو هم همینطور هستی؟
سرم را تکان دادم.
Akbar Aghaii
سن که بالاتر میرود، بعضی دوستیها روز به روز اضافیتر بهنظر میرسند و درنهایت به جایی میرسی که از خودت میپرسی «آخرش که چه؟» و آنجاست که همهچیز را تمام میکنی.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
ماشینها مثل آدمها هستند. ما همهجا را زیر پا میگذاریم، با عجله اینطرف و آنطرف میرویم و تا فاصلهٔ چنداینچی به هم نزدیک میشویم، اما تماس چندانی برقرار نمیشود. تمام ارتباطهایی که از کنار گوشمان رد میشوند و تمام کسانی که میتوانستند باشند، اما نیستند. فکرش را هم که میکنیم، ترس وجودمان را برمیدارد. شاید بهتر باشد حتی به این چیزها فکر هم نکنیم.
Mahsa Bi
همهچیز در چشمهایشان بود، در لبخندها و خندههایشان و طوری که به هم تکیه داده بودند.
Tuberosa
دیدن آن زن چینی و دخترش نیاز من را برای ارتباط برقرار کردن با آدمها بیدار کرده بود. دلم میخواست حرف بزنم. دلم لک زده بود برای کمی گپ زدن.
Aylar Basnas
بیست سال بود که این خانه را ندیده بودم. اینجا جایی بود که در آن بزرگ شده بودم. جایی بود که کودکیام در آن گذشته بود. برگشتم و به خانه نگاه کردم، اما احساس خاصی نداشتم. کودکیام، مثل بقیهٔ زندگیام، چیز زیادی برای گفتن نداشت
Akbar Aghaii
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان