بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انتری که لوطی‌اش مرده بود | طاقچه
کتاب انتری که لوطی‌اش مرده بود اثر صادق چوبک

بریده‌هایی از کتاب انتری که لوطی‌اش مرده بود

۳٫۶
(۳۳)
به گفته‌ی بزرگی، تمامی هنرمندان، زاده‌ی اضطراب جهان‌اند. زولا و چوبک نيز از اين زمره‌اند، پس چه گناهی است آنان را که در عصر سياهی که در آن می‌زيسته‌اند جز سياهی رقمی نزده‌اند؟
Raya
صبح دميده بود، اما باران به همان شدت سحر می‌باريد. آسمان سخت گرفته بود. حالا ديگر درخشش ريگ‌های کف باغ در هوای گرگ و ميش بامداد ديده می‌شد. سطح حوض مثل ديگ آب‌جوش غلغل می‌جوشيد و دانه‌های فراوان باران را می‌بلعيد.
ایمان
همگی در گنگی و بی‌نوری بسر می‌بردند؛ و از جور و ستم گرازان، مردمی بيچاره و بيمار و نادان و ستمگر و دروغگو بار آمده بودند. مهر از ميانشان رخت بربسته بود و همه دشمن هم بودند. گرازان، خيل آدميان را به کارهای رنجبار واداشته بودند و از آنها بيگاری و کارهای سخت می‌کشيدند. آدميان را گروه گروه، در زندان‌ها باز داشته بودند و هر روز دسته دسته آنان را به کشتارگاه‌ها می‌بردند و سر می‌بريدند و از گوشتشان می‌خوردند.
Parisa Hashemian
آدمی که از مرگ می‌ترسد، پيش از آنکه مرگش فرا رسد چندين بار می‌ميرد.
Mohadese
داستان‌های کوتاه «عدل»، «قفس»، و داستان بلند «انتری که لوطيش مرده بود»، و يا رمان سترگ «سنگ صبور» در ادب داستانی معاصر تکرارناپذيرند.
avajahangiri
اما با همه اينها در آن وقت حالتی داشت که از خواب و بيهوشی روشن‌تر و به بيداری و هوشياری دردناکش نزديک‌تر بود. با يک کوشش باطنی تقلا می‌کرد بلکه حقيقت تلخ آن حالت را از بين ببرد و رشته‌ای که او را به زندگی و بيداری مربوط کرده بود پاره کند و زنده بودن خودش را از ياد ببرد. اما همين کوشش نهائی سبب شد که کاملا بيدار شود و يقين کند که تازه متولد نشده بلکه نيم قرن پيش از اين در لاهور به دنيا آمده و زجر کشيده و پای چپش را از بالای زانو بريده‌اند و سودابه را از دست داده و اکنون هيچ‌کس را درين دنيا ندارد و فقط با يک سگ و يک دده زرخريد دور از مردم در خانه پدرش خود را زنده به گور کرده و محکوم است که زندگی کند.
نسترن
در آندم که چرت می‌زدند، همه منتظر و چشم به راه بودند. سرگشته و بی‌تکليف بودند. رهائی نبود. جای زيست و گريز نبود. فرار از آن منجلاب نبود. آنها با يک محکوميت دستجمعی در سردی و بيگانگی و تنهائی و سرگشتگی و چشم به راهی برای خودشان می‌پلکيدند. بناگاه در قفس باز شد و در آنجا جنبشی پديد آمد.
Parisa Hashemian
«(مرغ‌ها) جايشان تنگ بود. همه تو هم تپيده بودند. مانند دانه‌های بلال بهم چسبيده بودند. جا نبود کز کنند. جا نبود بايستند. جا نبود بخوابند. پشت سر هم تو سر هم تک می‌زدند و کاکل هم را می‌کندند. جا نبود. همه تو سری می‌خوردند. همه‌جای‌شان تنگ بود. همه گرسنه‌شان بود. همه با هم بيگانه بودند. همه‌جا گند بود. همه چشم به راه بودند. همه مانند هم بودند، و هيچ‌کس روزگارش از ديگری بهتر نبود.» «قفس»
Shizoku
«* هدايت به نظر من يک انسان کامل بود در همه چيز، در انسان‌دوستی، در جوانمردی، در وطن‌پرستی و بی‌طرفی، انسانی بی‌نظير بود. اما... اگر منظورتان درباره‌ی آثار اوست بايد اعتراف کنم که هدايت در نويسندگی بزرگ‌تر از آن است که بتوان آثار او را نقد کرد.»
Fatima
«* جنايات و مکافات مرا ديوانه کرد. دنيای جنايت و مکافات دنيای تازه‌ای بود که گاه آدم از به يادآوردنش به خود می‌لرزيد.» در اين دوران چوبک داستان‌های بسياری از نويسندگان غيرايرانی می‌خواند: چخوف، موپاسان، اوهنری، مارک تواين، توماس‌مان... چوبک سلما لاگرلوف را دوست دارد و عاشق فالکنر است: «نويسنده بايد بخواند، زياد بخواند، دائمآ بخواند و مصالح کار خود را با خواندن، فکر کردن، به ياد آوردن و منظم ساختن آن‌ها آماده کند.»
Fatima

حجم

۱۴۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

حجم

۱۴۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

قیمت:
۸۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد