خواهر بودن مثل شمشیر دولبه است. روشنایی و غبار، آبنبات چوبی و خون. خوب و بد. و بد بودن به همان اندازهٔ خوب بودن برای این رابطه ضروری است.
شاید بد بودن حتی مهمتر هم باشد، چون چیزی است که شما را به هم گره میزند.
Shaghayegh
جایی خوانده بودم که غم دلتنگی را باید بهتنهایی و در سکوت تحمل کرد.
n re
«چون بهنظر من عصبانیت اسم مستعار غمه. تجربه به من ثابت کرده نود درصد مواقع اگه با آدم خشمگین مهربانانه برخورد کنی، میتونی آرومش کنی و بفهمی دقیقاً چی بهش میگذره.»
Shaghayegh
«چیزی که راجع به مواجه شدن با ترسها یاد گرفتهم اینه که... گاهی بیش از حد قدرتمندن.»
Shaghayegh
کتابخانه برایش تبدیل به خانهای شده بود، طوری که جهانهای پنهان را بین برگههای کتابها کشف میکرد
Shaghayegh
اینجا بودن خوب است، بهخصوص امروز که از درون به هم ریختهام. وقتی آدم چنین حالی دارد، هیچچیز بهاندازهٔ ملاقات با مادر کارساز نیست.
n re
بهنظر میرسد دنیا دارد با من بازی میکند و مرا به درون سختترین شرایط ممکن هُل میدهد. بعد مینشیند و تماشا میکند که سرانجام چه زمانی خُرد خواهم شد.
n re
«اصلاً برای چی کار میکنی؟»
بهنظر میرسد واقعاً به این سؤال فکر میکند. بعد از چند لحظه شانه بالا میاندازد و میگوید: «کار نکنم، چیکار کنم پس؟ یه گوشه بشینم و پولام رو بشمرم؟ در کنار همهٔ اینا، کار کردن واسه سلامتی روان لازمه.»
n re
«تمیزی یعنی نزدیکی به خدا.»
n re
فقط چند لحظه کافی است تا همهچیز تغییر کند.
n re