دانلود و خرید کتاب کتابی که نباید می نوشتم الاهی بخش اوجان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب کتابی که نباید می نوشتم اثر الاهی بخش اوجان

کتاب کتابی که نباید می نوشتم

امتیاز:
۳.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتابی که نباید می نوشتم

کتاب کتابی که نباید می نوشتم نوشتهٔ الاهی بخش اوجان است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب کتابی که نباید می نوشتم

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب کتابی که نباید می نوشتم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کتابی که نباید می نوشتم

«همیشه درب اتاق بابا نیمه‌باز بود. حواسم بود که بسته نشود. بابا همیشه ساکت بود و اگر قرار بود حرفی بزند، بیشتر از چند ثانیه طول نمی‌کشید، ولی بااین‌وجود تمام کارهای خانه با بابا بود. برای خوردن داروها هم ساعت کوچیک رومیزی را کوک می‌کردم تا هردو متوجه شویم. کلاً اتاق مطالعه و کار بابا شده بود همون اتاق‌خواب. دوطرف اتاق ده‌متری قفسه کتاب بود؛ از زمین تا سقف و یک طرف دیگر، تخت که دقیقاً زیر پنجره بود، با یک پرده حریر سفید و آن طرف کمد لباسی، میز تحریر کوچک. اتاق همیشه روشن بود. بابا کلاً تاریکی را دوست نداشت و فقط موقع خواب چراغ اتاق را خاموش می‌کرد. بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم آن اتاق یک در مخفی دارد که بابا از آن عبور می‌کند و می‌رود به یک دنیای دیگر.

بابا از همان جوانی هم خوش‌سلیقه بود و هم منظم. نمی‌شد هیچ‌وقت روی میز تحریر حتی یک کاغذ اضافی را دید یا روتختی نامرتب باشد. با اینکه زیاد حرف نمی‌زدیم، ولی تصور می‌کردم درطول روز دلش برایم تنگ می‌شود. چند وقت یک‌بار از اتاق بیرون می‌آمد تا ببیند من هستم یا به چه کاری مشغولم. آن لبخند همیشگی بابا کلی حرف داشت. حتی وقتی نگاهم می‌کرد هم می‌شد بغض را در چشم‌هایش دید و هم عشق را. به قول خودش تمام تلاشش را کرده بود تا مهربان‌ترین بابای دنیا باشد، ولی نتوانسته بود، اما برای من همه زندگی‌ام بود. هم پدر بود و هم مادر، در تمام این سال‌ها. زیاد از خانه بیرون نمی‌رفت و تنها چند دقیقه در روز در حیاط به باغچه سری می‌زد. همان لحظاتی که در زیر نور آفتاب قرار می‌گرفت، پیرشدنش بیشتر نمایان می‌شد. هر روز شکسته‌تر از روز قبل. اما اگر متوجه می‌شد که زیر نظر قرار گرفته، خودش را محکم‌ترین انسان نشان می‌داد.

یکی از بهترین نویسنده‌ها بود، ولی هیچ‌وقت به‌عنوان شغل به آن نگاه نکرد. شغلی اصلی بابا مدیریت یک کافی‌شاپ بود. یکی از قدیمی‌ترین کافی‌شاپ‌های شهر را اداره می‌کرد به اسم «قرارهای آبی» که هیچ‌وقت در مورد انتخاب اسم آن حرفی نزده. درحال حاضر سعید، از شاگردهای بابا کارهای کافه را انجام می‌دهد. خیلی از مشتری‌های کافه، برای خواندن یادداشت‌های بابا که در قفسه‌های کتابخانه قرار داشتند، می‌آمدند. مجموعه‌ای از نامه‌های عاشقانه، به اندازه عمر من را هر شب نوشته و سالیانه چاپ کرده بود. دقیقاً هر جلد 365 صفحه داشت. هرکسی که آن‌ها را می‌خواند، متوجه می‌شد که برای عجیب‌ترین عشق دنیا نوشته، ولی هیچ‌وقت در این مورد با کسی صحبت نمی‌کرد، حتی روزنامه‌نگارهایی که با او مصاحبه می‌کردند هم نتوانستند بابا را قانع کنند در این مورد که چرا هرشب نوشته و مخاطب اصلی حرف‌هایش چه شخصی بوده، توضیح دهد.

بابا با یک عشق خیالی زندگی می‌کرد و بیشتر وقت‌ها در خلوت خودش با او حرف می‌زد، حتی بعضی‌وقت‌ها که فکر می‌کرد من خانه نیستم، می‌شد صدایش را شنید که در اتاق یا حیاط با او درددل می‌کند. تقریباً از وقتی که من توانستم راه بروم و بفهمم بزرگ‌ترها به چه صورت زندگی می‌کنند، بابای من تنها بوده. همسرش را خیلی زود از دست داده و در تمام این سال‌ها با روح و خیال او زندگی می‌کند. با هر شب برای او نوشتن ثابت کرده که حتی یک لحظه هم از فکر و عشق به او خارج نشده است. شاید به‌خاطر همسرش نویسنده شده، ولی هیچ‌کس از او حرفی نمی‌زند.»

نظرات کاربران

Avina salmani
۱۴۰۲/۰۷/۲۸

کتاب عاشقانه ای لطیف رو در قالب جدیدی به تصویر میکشد 🥰داستان در بستری منحصر بفرد روایت می‌شود و خواننده را در زمانها و مکانهای مختلف با قهرمان داستان همراه می کند 👏👏

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۱۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۱۴ صفحه

حجم

۹۱۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۱۴ صفحه

قیمت:
۴۲,۵۰۰
تومان