بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور) | طاقچه
کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور) اثر گروه نویسندگان

بریده‌هایی از کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور)

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۷۵ رأی
۴٫۷
(۷۵)
همه‌ی کارهایش درس بود. مصطفی شب‌های جمعه ابتدا این دعای معروف را می‌خواند: یا دائمَ الفَضلِ عَلَی‌البَریه، یا باسِط الیدینِ بِالعَطیه، یا صاحِب المَواهِبِ السَّنیه، صل علی محمدٍ و آله خَیر الوَری سَجیه، واغْفرلَنا یا ذَاالعُلی فی هذهِ العَشیه. بعد می‌گفت: می‌دونید این دعا چقدر ثواب داره؟ از ائمه‌ی ما روایت شده: هر کس شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند در نامه‌ی عمل او هزارهزار حسنه نوشته شود. هزارهزار گناه او پاک می‌شود. درجه‌ی او در بهشت هزارهزار درجه بالا می‌رود. خداوند می‌فرماید: من خدای نیستم اگر او را نیامرزم و ... این دعا را هدیه‌ای از طرف آقا مصطفی بدانید.
سید روح الله جوادی
آقا جان شما اگر به یک گربه اذیت کردید، شما هم صدام هستید. شما هم ریگان هستید، چون نمی‌توانید بیش از این اذیت کنید. بعد ادامه دادند: خودتان را بسازید آقا. خودتان را بسازید.
•سیب•
دیدار با حضرت آیت‌الله بهجت بسیار عالی بود. آنجا صحبت از مبارزه با نفس شد. در پایان آن جلسه صحبت از جهاد و نبرد با صدام شد. مصطفی از کارهای صدام برای آقا گفت. حضرت آقای بهجت پس از شنیدن صحبت ایشان فرمودند: «هر کدام از ما یک صدام در درون خود داریم. مواظب باشید از او غافل نشویم!»
با ولایت تا شهادت
آیت‌الله خامنه‌ای آمده بودند بازدید. آن هم با لباس نظامی و بدون تشریفات. جلو رفتم و دست دادم. به آقا گفتم: نماز خوانده‌اید؟ گفتند: بله. گفتم: ما داریم می‌ریم برای ناهار، ایشان هم تشریف آوردند. صف غذا طولانی بود. اما مسئولان پادگان سفره‌ی جداگانه و مفصل برای ایشان آماده کردند. اما ایشان یک بشقاب برداشتند و آمدند ته صف پشت سر من! هر چه به ایشان اصرار کردند بی‌فایده بود. مثل بقیه مدت طولانی در صف بودند. بعد هم کنار ما غذا خوردند.
رعنا
گریه‌ها و نمازهای خالصانه‌ی آقا مصطفی در جمکران تا مدت‌ها روح معنوی را در او تقویت می‌کرد. در راه اشک می‌ریخت. ناله می‌کرد. آقا را صدا می‌کرد و یقیناً جواب می‌گرفت! به اعتقاد بسیاری از دوستان، مصطفی به هر کجا که رسید نتیجه‌ی همین توسلات جمکران بود. این توسل به امام زمان (عج) فقط مربوط به جمکران نبود. مصطفی هر کجا که بود آنجا را جمکران می‌کرد. توسل به امام زمان (عج) را هیچ گاه ترک نمی‌کرد. حسینیه‌ی شهرک دارخوئین شاهد نجواهای عاشقانه‌ی اوست. آنجا که ناله می‌زد: یابن‌الحسن کجایی آقا چرا نیایی در کردستان، در منطقه‌ی جنوب و در عملیات‌های مختلف با توسل به امام زمان (عج) پیروزی‌های بزرگی را نصیب رزمندگان کرد. او هر چه داشت نتیجه‌ی ارتباط معنوی با امام زمان (عج) بود.
قاصدک
خیلی ناراحت بود. حرف نمی‌زد. بعد از چند دقیقه گفت: امروز معلم زن اومد سر کلاس ما، من هم سرم رو انداختم پایین. به معلم نگاه نمی‌کردم. اون خانم اومد جلو، دستش رو گذاشت زیر چانه‌ی من و سرم را بلند کرد. من چشمانم را بسته بودم. می‌خواست حرف بزند که من از کلاس دویدم بیرون. از مدرسه خارج شدم. من تصمیم گرفتم دیگه به هنرستان برنگردم!
سحر
مصطفی در همان ایام در نامه‌ای به یکی از فرماندهان جبهه در کردستان نوشت: ... اسلام به کمّیت کار بها نمی‌دهد، بلکه به کیفیت آن می‌نگرد. ملاک امتیاز افراد را هم در سه چیز قرار داده: ـ تقوی؛ زیرا فرمودند: ان اکرمکم عندالله اتقیکم. ـ جهاد؛ زیرا «فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اَجرً عظیما.» ـ علم با عمل. و همه‌ی این‌ها در پرتو تقوای الهی است که مورد قبول خداوند قرار می‌گیرد، زیرا «انما یتقبل الله مِنَ المتقین.» از اینجاست که ارزش جهاد اکبر معلوم می‌شود. در جهاد اکبر دیگر برتری‌جویی و خودخواهی و شهرت‌طلبی پیش نمی‌آید. اما در جهاد اصغر ممکن است انسانی مغرور به قدرت خود و از خدا غافل شود.
قاصدک
در زدم. پرسید: کیه؟! گفتم: مصطفی منم، مرتضی آقاتهرانی. آمد در را باز کرد. با خوش‌رویی از من استقبال نمود. چشمانش از گریه باد کرده بود! رو به قبله سجاده‌ای انداخته و مشغول تهجد و ... کمی که صحبت کردیم اشاره کردم به سجاده و گفتم: این موقع روز چیه اینجا!؟ مکثی کرد و گفت: این ساعت در شبانه‌روز را گذاشتم برای خودم. باید خلوتی با خدا داشته باشم. خیره شدم به چهره‌اش. با حسرت به او نگاه کردم. مصطفی به راستی مرد میدان علم و عمل بود.
قاصدک
من هم رفته بودم زیارت. بعد هم یکی از کارت‌ها را داخل ضریح حضرت معصومه انداختم. از همه معصومین به خصوص حضرت زهرا (س) دعوت کردم تا در مراسم ما شرکت کنند! ٭٭٭ روز بعد از عروسی دوباره مصطفی را دیدم. چشمانش باد کرده بود. می‌دانستم از خواب زیاد نیست. حدس زدم گریه کرده! رفتم جلو و کلی او را سؤال‌پیچ کردم. تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده. جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند. بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب داده‌اند. با خوشحالی به استقبال آن‌ها رفتم. با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمده‌اید!؟ مادر سادات هم با خوش‌رویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»
قاصدک
او در بیست و سه سالگی جوان‌ترین فرمانده سپاه بود. قرارگاه فتح را با پنج لشکر فرماندهی می‌کرد!
shariaty

حجم

۶۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

حجم

۶۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۵صفحه بعد